خاطرات بانوی دندانساز اتریشی دربار قاجار
نخستین دندانپزشک خارجی ۱۲۸ سال پیش وارد ایران شد.پیش از یک قرن پیش سفرنامه ای منتشر شده است با عنوان “خاطرات خانم دندانساز” که تاکنون در ایران ناشناخته مانده است .این سفرنامه خاطرات یک زن جوان اتریشی یهودی تبار است که دست روزگار او را در دهه آخر سلطنت ناصرالدین شاه قاجار به ایران و کشورهای شرقی می آورد. خانم “ماتیلدا والد” در سال ۱۸۸۶ میلادی مطابق با ۱۲۶۴ هجری شمسی در سن ۲۹ سالگی، پس از طلاق از همسر، به همراه دختر ۹ ساله اش از نیویورک راهی سرزمین پرشیا می شود. وی ابتدا از مرز بندر انزلی وارد ایران شده و از آنجا سوار بر قاطر و كجاوه به رشت و تهران می رود و سرانجام از تهران راهی اصفهان می شود تا به برادرش "میخاییل والد" که در دربار شاهزاده "مسعود میرزا ظل السلطان" ،پسر ناصرالدین شاه، دندانساز بود بپیوندد.
خانم والد نخستین دندانساز اروپایی مقیم ایران نیست. پیش از آن چند مرد دندانساز اروپایی نیز در دوره ناصری در خدمت دربار ایران بوده اند. در میان منابع ایرانی تنها در خاطرات یکی از رجال قاجار به نام "بصیرالملک شیبانی" به حضور خانم دندانسازی به نام مادام والت در تهران اشاره شده است. اما تاکنون بیش از این درباره خانم دندانساز نمی دانستیم. با بررسی کتاب خاطرات این خانم معلوم می شود که فرد مورد اشاره در واقع روایتگر همین کتاب یعنی خانم "ماتیلدا واكسال" است که پس از ازدواج نام خانوادگی همسرش را اختیار کرده و به نام ماتیلدا والد شناخته می شود. این کتاب در سال ۱۹۰۷ میلادی - ۱۲۸۵ ه ش منتشر شده است و شرح ماجرای سفر خانم ماتیلدا والد به سرزمین های شرقی از جمله ایران و عراق است. قسمت عمده این کتاب به شش سال اقامت وی در اصفهان و تهران (۱۲۶۵ تا ۱۲۷۱ ه ش) اختصاص دارد. اما او در خاطراتش به سفرهای خود به شهرهای بندر انزلی، رشته شیراز، یزد و بوشهر نیز اشاره می کند. این سفرنامه حاوی اطلاعات جالبی از سبک زندگی مردم روزگار، نگاه ایرانیان به اروپایی ها زندگی اقوام یهودي در ایران و همچنین اطلاعاتی در مورد تجربه دندانسازی در آن دوران است.
براساس آنچه در کتاب خاطرات خانم دندانساز آمده پی می بریم، برادر بزرگتر وی که دندانساز مخصوص مسعود میرزا ظل السلطان فرزند ناصرالدين شاه است، در شهر پرم روسیه و همچنین در شهر بوستون آمریکا درس دندانپزشکی خوانده است.
خانم والد ماجرای نخستین تجربه اش از کشیدن دندان که احتمالا در اوایل اقامت در ایران اتفاق افتاده را این گونه روایت می کند: دفعه بعد که افتخار دیدار حضرت والا ظل السلطان را داشتم، ایشان دستور دادند تا یکی از نوکرانش را بیاورند و برای آنکه شجاعت و مهارت من را بسنجند از من خواستند تا دندان نوکر را بکشم. او روی یک صندلی نشانده شد. طبعا وقتی که شاهزاده اراده می کرد رد درخواست وی غیرممکن بود. شاهزاده ابزار کار را در اختیارم گذاشت و از من خواست دندانی را انتخاب کنم و آن را از جا در بیاورم. من هم یک دندان لق پیدا کردم و بدون کمترین زور زدنی آن را کشیدم. آن وقت بود که شاهزاده با ماشاء الله و بارک الله گفتن مرا تشویق کرد. او سپس توضیح می دهد که پس از این ماجرا تصمیم گرفته نزد برادرش فنون دندانسازی را بیاموزد. او مدعی می شود که از طریق کارآموزی نزد برادرش در عرض یک سال توانسته به اندازه ای بر فنون دندانسازی مسلط شود که به تنهایی از پس کار برآید. او پس از نقل این خاطره به نگاه ایرانیان به اروپایی ها اشاره می کند و می گوید که ایرانیان به اروپایی ها نگاه معجزه گر دارند و کمان می کند همه آنها دارای توانایی فوق طبیعی درمانگری هستند. کتاب خانم دندانساز نکات جالب دیگری هم دارد. برای مثال به نظر می رسد تسلط خوبی به زبان فارسی داشته است . می دانیم اگرچه ترجمه امروزی عنوان کتاب خاطرات خانم دندانپزشک است، اما در واقع ایرانیان او را «خانم دندانساز» خطاب می کردند. از آنچه در کتاب آمده است معلوم می شود که خانم دندانساز حداقل با سه نفر از فرزندان سرشناس ناصرالدین شاه آشنایی داشته است اولی ظل السلطان حاکم اصفهان که بواسطه خدمت برادرش در درباره او را می شناخته است. خانم دندانساز اگر چه از ظل السلطان بدگویی نمی کند و عموما با لحنی محترمانه درباره او حرف می زند، اما گاهی اشاراتی می کند که نشان می دهد از او دل خوشی نداشته است برای مثال اشاره می کند به اینکه ظل السلطان از پرداخت مقرری وعده داده شده به برادر دندانساز وی سرباز زده است (برادر وی نیز در نامه ای به ظل السلطان بابت این خلف وعده شکایت کرده است) همچنین، او گهگاه روایت هایی از بدرفتاری و رفتار غیرمنصفانه ظل السلطان با دیگران نقل می کند. خانم والد در زمان حضورش در ایران با دو نفر دیگر از فرزندان ناصرالدين شاه آشنا می شود و هردوی آنها را ستایش می کند. بی گمان محبوب ترین شخصیت مورد علاقه او، خانم افتخارالدوله خواهر تنی ظل السلطان است او افتخارالدوله را که به نام بانو عظمی نیز شناخته می شود. زنی هوشیار و مترقی توصیف می کند که با وجود به دنیا آوردن فرزندان متعدد همچنان زیبا رو و خوش اندام است، تا جایی که حتی نیاز به سرمه کشیدن بر چشمان ندارد. او با شاهزاده کامران میرزا پسر دیگر شاه نیز آشنا می شود. خانم دندانساز، شاهزاده کامران میرزا را که در زمان دیدار مردی سی و چند ساله بوده فردی خوش سیما توصیف می کند. وی همچنین از دیدن اینکه کامران میرزا زبان فرانسه را فصيح صحبت می کرده و سبک زندگی اش کاملا اروپایی بوده و هیچ نسبتی با زندگی شرقی نداشته، به وجد می آید. برخلاف آنچه از نام کتاب برمی آید، خانم دندانساز قسمت اندکی از خاطرات سفر به ایران را به توصيف مسائل مرتبط با دندانسازی اختصاص داده است اما همین چند قسمت کوتاه نیز حاوی اطلاعات دست اول و خواندنی است.
نخستین بیمارش در تهران میرزایی است که با گروهی از اطرافیانش به دیدار دندانپزشک می آید. هنگام ورود با صدای بلند يالله يالله می گوید این شخص که برای گذاشتن دندان مصنوعی مراجعه کرده است، پیش از درمان سوالات متعددی می پرسد که نشان میدهد عمیقا نگران مسائل شرعی مرتبط با گذاشتن دندان مصنوعی است. مثلا می پرسد این دندان های مصنوعی را از تن مرده جدا کرده اند یا آدم زنده؟ همچنین می خواسته مطمئن باشد دندان های مصنوعی نجس نیست و می تواند با آنها نماز بخواند و البته سؤالات دیگری نیز می پرسد. مثلا اینکه آیا می شود با دندانهای مصنوعی آجیل بخورد یا خیر. در نهایت پس از چند باری که بدعهدی می کند برای گرفتن دندان مصنوعی اش می آید. برای کم کردن هزینه درمان چانه میزند و سرانجام نیمی از هزینه درمان را میدهد و وعده می کند باقی آن را بعدا برای خانم دکتر بفرستد. در نهایت هم متقاعد نمی شود که دندانی که فرنگی ساخته نجس نیست و ترجیح می دهد هنگام نماز دندان مصنوعی را در بیاورند. بیمار بعدی او سیدی است که به سفارش همان میرزا به دیدن خانم دندانساز می آید. می گوید که میرزا از دندان ها بسیار راضی بوده و به او گفته است که خانم دندانساز خیلی دل خوبی دارد و به او سفارش کرده به خانم دندانساز بگوید که سید فقیر و بیچارهاي است. مرد سید سپس با اشاره به شال سبزش می گوید اگر با او بر سر هزینه راه بیاید، خدا به او برکت می دهد. خانم دندانساز به بیمار دیگری که تاجر است اشاره می کند. او در بدو ورود این گونه احوالپرسی می کند: احوال خانم چطور است؟ دماغ خانم چاق است؟ ناخوشی که ندارید الحمدلله مرد تاجر که از کشیدن دندان شديدا هراس داشته دوایی می خواهد تا دردش کم شود. سرانجام راضی میشود تا دهانش را باز کند. اما قبل از آن به خانم دندانساز التماس می کند تا دندانش را نکشد. وقتی که خانم والد توضیح میدهد این دندان ها دیر یا زود باید کشیده شوند زیر بار نمی رود و می گوید که دندان ها را به دست خدا می سپارد تا هر زمانی که او اراده کند خودشان بیفتند. سپس خداحافظی می کند و می رود. خانم دندانساز علاوه بر این به دو بیمار زن اشاره می کند. یکی از آنها خانمی ظاهرا از طبقه اعیان است که هیچ دندانی در دهان نداشته وقتی خانم دندانساز می گوید که نیاز به یک دست دندان کامل دارد اصرار می کند که چند عدد دندان جلو برای حل مشکل کافی است و بقیه دندانها اهمیتی ندارد. خانم والد سرانجام پس از شش سال اقامت در اصفهان و تهران، در سال ۱۸۹۲ م - ۱۲۷۹ ه.ش با عبور از راههای کویری و خطرناک به همراه دخترش به بوشهر می رود. شهری که احتمالا به دلیل گرمای تابستانی آن را «جهنم ایران» می خواند و از آنجا راهی بصره می شود. خانم دندانساز پایان حضورش در ایران را این گونه توصیف می کند: سرانجام بعد از شش سال زندگی در ایران مرخص شدم الحمدلله. خانم ماتیلدا والد پنجاه و سه سال پس از ترک ایران، در سال ۱۹۴۵ -۱۳۲۴ در سن هشتاد و هشت سالگی در شهر ساری(surrey) در جنوب انگلستان از دنیا می رود.
دکتر وحید رواقی منبع